هر قدم محراب مقصودی بود در کوی دوست
بر امید آن که بنشینم دمی پهلوی دوست
گوشه چشمی ندارد سوی من آهوی دوست
راست می ماند به سرو قامت دلجوی دوست
گر نه محرابش بود طاق خم ابروی دوست
گر سرم را این شرف باشد که گردد گوی دوست
پیش اهلی از دو عالم به بود یک موی دوست
وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات / بحر رمل مثمن مقصور
موضوع کلی : عالم عشق وبی خبری عاشق از اوضاع واحوال اطراف خود
غزل مردّف با ردیف اسمی.
۱-تلمیح به داستان لیلی ومجنون. رجوع کنید به غزل۳۰۷ / در پوست نگنجیدن، کنایه از شاد بودن./ دوست کنایه ازمعشوق./صنعت ردالقافیه در بیت اول /
۳- هر قدم محراب مقصودی است، تشبیه./
۴-پهلو به پهلو گردیدن، کنایه از بیدار ماندن واندوه داشتن./
۵- گوشه چشمی سوی کسی داشتن، کنایه از توجه داشتن./
۶-تشبیه قامت یار به شمع./سروقامت، تشبیه بلیغ اضافی./
۷-تلمیح به داستان آدم وشیطان.رجوع کنید به غزل ۳۸۲٫/مصراع اول استفهام انکاری است.فرود نمی آید./طاق ابرو، تشبیه./
۸-چوگان بخت و گوی مراد، تشبیه./سرم گوی دوست گردد، تشبیه وکنایه از فداشدن در راه عشق./
غزل ۴۰۵
هر کس که پا نهاد به کویت ز دست رفت
زلف تو خواستم که بگیرم دلم ربود
دلبر چو رفت رشته ی جان گو گسسته باش
در خون نشسته ام که کمان ابرویم ز ناز
ناصح چو دل نماند نصیحت چه فایده
چون ماه نو به مهر تو دل صاف کرده ایم
اهلی که بر فرشته ز طاعت سبق گرفت
هشیار و عاقل آمد و مجنون و مست رفت
آنم به دست نامد و اینم ز دست رفت
دام این زمان چه سود که ماهی ز شست رفت
چون تیر خویش در نظرم تا نشست رفت
پندم مده به هرزه که تیرم ز شست رفت
گر صد هزار بار برین دل شکست رفت
آخر به مهر ماهرخان بت پرست رفت
وزن:مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن / بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
موضوع کلی: جوش وخروش عشق
غزل مردّف با ردیف فعلی.
۱-صنعت ردالقافیه در بیت اول /از دست رفتن ،کنایه از مردن./هوشیار وعاقل درمصراع دوم تضاد دارد./
۳-رشته جان، تشبیه./شست، دام وتور ماهی گیری، با ماهی تناسب دارد./
۴-درخون نشستن، کنایه ازشرمگین شدن./ کمان ابرو، کنایه از معشوق./چون تیر، تشبیه./
۵-ناصح، اسم فاعل به معنی نصیحت کننده،/دل نماندن، کنایه از عاشق شدن./تیر از شسترفتن، کنایه از کار از کار گذشتن./ شست،انگشت دانه برای تیر اندازی.زه کمان/
۶-چون ماه نو، تشبیه./ دل صاف کردن، کنایه از کینه نداشتن./