دومین دسته از نقد هایی که هاروی مطرح می کند، نقدی نظری است. او سعی می کند تناقضات درونی موجود در اندیشه نئو لیبرالیسم را نشان دهد. در این راستا او به این چند دسته تناقض اشاره می نماید:
-
- تناقض میان آرمان های آزادی شخصی و تحمیل دولتی در جهت ایجاد بازار آزاد.
-
- تناقض میان حفظ انسجام مالی و فرد گرایی غیر مسئولانه گردانندگان داخل نظام که بی ثباتی های مالی مزمن ایجاد می کند.
۳ . تناقض میان محسنات رقابت و قدرت یابی انحصارات چند گانه فرا ملی که نتیجه آزاد سازی اقتصادی است.
-
- تناقض میان وظایف دولت در حفظ بازار رقابتی آزاد و کنار کشیدن دولت از اقتصاد. این تناقضات از نگاه هاروی حاصل عدم انسجام درونی این نظریه است.
دسته سوم نقد های مذکور، نقد هایی است که به نتایج عینی تجربه عمل به اصول سرمایه داری نئولیبرال باز می گردند. هاروی توسعه جعرافیایی نا متوازن، انتقال دارایی از قلمرو عمومی به حوزه خصوصی و طبقات ممتاز، ایجاد تله بدهی برای کشور های در حال توسعه به عنوان وسیله اصلی انباشت از طریق سلب مالکیت، نابودی محیط زیست، کالایی سازی همه چیز که در عمل به نابودی ارزش های انسانی انجامیده است را نتایج عینی این روند می داند؛ این در حالی است که از نگاه او فرایند نئو لیبرال سازی در فعال کردن رشد جهانی ناتوان بوده و اجرای سیاست های نئو لیبرالی در بخش بزرگی از جهان به ویژه در امریکای لاتین، روسیه و اروپای شرقی به فاجعه انجامیده است؛ در این باره او به بحران بدهی ها در آمریکای لاتین در دهه۱۹۸۰ و سقوط روسیه در دهه۱۹۹۰ اشاره دارد.(هاروی ،۱۳۸۶)
۲-۳-۷. دموکراسی نظام سرمایه داری؛ پیوندی صوری میان افراد انتزاعی
اسلوی ژیژک، فیلسوف اسلونیایی مقیم غرب، از سال ها قبل رویکرد منتقد خود نسبت به نظام های لیبرال سرمایه داری را به صورتی سازش ناپذیر اعلام داشته است.
ژیژک پیشتر در آثارش گسل های موجود در نظا مهای لیبرال دموکراتیک را مورد اشاره قرار داده بود. به گمان او ایراد رویای لیبرالی این است که شکاف بین قلمرو عمومی و خصوصی تحقق نمی یابد، مگر آنکه در نهایت جزوی از هر قلمرو در دیگری باقی بماند؛ جدایی دو حوزه به شرطی محقق میشود که قلمرو عمومی به کام جویی خصوصی آغشته گردد.(ژیژک،۲۹۴.۱۳۸۴) دموکراسی در نظام سرمایه داری پیوندی صوری و ظاهری میان افراد انتزاعی است. (ژیژک،۳۰۳.۱۳۸۴)
از نظر ژیژک آزادی های ظاهری لیبرال دموکراسی خود در خدمت لاپوشانی و تداوم اسارت عمیق تر انسان ها قرار دارند.(ژیژک، ۸:۱۳۸۸)
نطق ژیژک در باب جنبش تسخیر وال استریت اما بسیار پرشور و داغ تر بود. ژیژک برآن است که “پیام اساسی جنبش این است: تابو شکسته شده؛ ما در بهترین دنیای ممکن زندگی نمی کنیم! ما اجازه داریم و مجبوریم به یک دنیای بدیل و جایگزین فکر کنیم!” به گمان او در این راه طولانی پیش رو پرسش های سختی هم وجود دارند؛ پرسش هایی نه در باب اینکه چه نمی خواهیم بلکه در باب اینکه چه می خواهیم: چه سازمان اجتماعی باید جایگزین سرمایه داری زنده کنونی گردد؟ و نوع رهبرانی که به آنها نیاز داریم چگونه است؟ به گمان ژیژک نوع پاسخ هایی که در قرن بیستم به این پرسش ها داده شد به هیچ رو اکنون کارگر نمی افتند.
از نظر ژیژک مسئله حرص و جاه طلبی یا فساد نیست بلکه این است که سیستم شما را به سمتی سوق می دهد که فاسد باشید. راه حل مقابله با این وضع، اتکا بر مردم و افکار عمومی در مقابل قدرت وال استریت نیست، بلکه راه حل تغییر سیستمی است که افکار عمومی و مردم می توانند بدون نفوذ وال استریت کارکردی داشته باشند.
ژیژک به نفوذ دوست نمایانی در جنبش هشدار می دهد که ظاهرا از آن حمایت می کنند، اما در واقع کارشان رقیق و کم مایه کردن جنبش از طریق تنازل جنبش به یک اعتراض اخلاقی بدون آسیب و هزینه است. ژیژک تلاش می کند تا برای جنبش یک الگوی دشمن شناسی نیز ارائه دهد؛ می گوید: “مخالفان و دشمنان جنبش می گویند شما غیرآمریکایی هستید. ولی وقتی محافظه کاران بنیادگرای مسیحی آمریکایی به شما می گویند آمریکا یک ملت مسیحی است به خاطر بیاورید که مسیحیت چیست! روح القدس؛ اجتماع آزاد و برابر مومنان که به واسطه عشق متحد شده اند. جنبش در این جا روح القدس است؛ در حالی که اربابان وال استریت و سرمایه داری، بت پرستانی اند که بت های دروغین را عبادت می کنند. به ما می گویند شما خشونت طلبید. بله ما خشنیم؛ البته در همان معنی که مهاتما گاندی خشن بود.” و آنگاه می پرسد:” این خشونت نمادین آیا با خشونتی که سرمایه داری جهانی به کار می برد قابل قیاس است؟"… و بیان می کند که : “می گویند این جنبش جنبش بازندگان و شکست خورده هایی است که اعتراضشان به آدمهای موفق است؛ آری! این جنبش شکست خورده های حقیقی است که همه چیزشان را بر اثر سیاست بازیهای وال استریت ازدست داده اند".(ژیژک، ۲۰۱۱)
ژیژک سرشت جنبش را به کلی جدید می داند و می گوید: «ما کمونیست نیستیم! اگر کمونیسم به معنی نظامی است که همه می دانند در ۱۹۹۰ فرو ریخت و اگر به خاطر بیاوریم که کمونیست هایی که در قدرت باقی مانده اند بی رحمانه ترین نوع سرمایه داری و بهره کشی و استثمار را مثلا در چین و ویتنام عملی می کنند. سازش چین کمونیست و سرمایه داری به خوبی نشانگر آن است که ازدواج میان سرمایه داری و دموکراسی به سوی طلاق پیش می رود. جنبش از رویایی که به سوی کابوسی شبانه یعنی سرمایه داری رهنمون می گشت، بیدار شده است. جنبش هیچ چیز را نابود نمی کند؛ بلکه تنها شاهد آن است که چگونه نظام سرمایه داری به صورتی مداوم خود را نابود می سازد. تنها کاری که جنبش می کند آن است که به یاد آنها که در راس قدرت هستند بیاورد که به پایین و به مردم نگاه کنند.
از نظر ژیژک در غرب احساس آزادی می کنیم، به دلیل آنکه فاقد اصطلاحات و زبانی برای مفصل بندی و ربط دادن فقدان آزادی هستیم. اصطلاحاتی چون جنگ با ترور، آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و غیره؛ اصطلاحاتی که تنها به صورتی نادرست مسائل را نشان می دهند تا نتوانیم به آنها فکر کنیم. کار جنبش تسخیر وال استریت دست کم فراهم نمودن زبانی درست برای شناختن این اصطلاحات نادرست و گول زننده است.
۲-۳-۸. مناسبات دموکراتیک در تسلط سرمایه داری
نام آورترین منتقد سیاست و حکومت در آمریکا در سالیان اخیر نوآم چامسکی بوده است. گرچه چامسکی در حلقه های انتقادی محافل آکادمیک کمتر شناخته شده اما به هر رو در حوزه عمومی بهرغم تلاشهای رسانههای آمریکایی برای نادیده انگاشتنش، منتقدی نامدار و پیشرو بوده است.
چامسکی از همان زمانی که ایده لیبرالی به عنوان یگانه الگوی حکومت داری و توسعه مطلوب شناخته می شد، نظام اقتصادی و سیاسی در آمریکا و غرب را ذاتا غیرمنصفانه می دانست. به گمان او نقش مردم در نظام های لیبرال دموکراتیک تنها به حد ناظرانی بدون تاثیر کاهش یافته بود. نظر نظام سیاسی و مردم در آمریکا در مورد مسائل مرتبط با ثروت و توزیع آن متفاوت بود. از نگاه قاطبه مردم ثروتمندان باید بیشتر مالیات می دادند، اما دولت چنین نمی اندیشید و به راحتی هم نظر مردم را نادیده می انگاشت. (چامسکی،۲۷۶:۱۳۸۳)
به گمان چامسکی در لیبرال دموکراسی ها رضایتی دروغین حکمفرما بود. در نظام دموکراتیک اصل بر رضایت است، اما با کنترل افکار عمومی رضایتی بدون راضی بودن حاصل گردیده است.(چامسکی، ۵۲:۱۳۷۹)
دموکراسی حقیقی در آمریکا جز سرابی بیش نبوده؛ نظام سیاسی با دست یابی به آنچه چامسکی انهدام امید می نامد، به دموکراسی صوری و رسمی مجوز می دهد. آن هم به شرط اینکه تنها در مسیر روابط عمومی از آن استفاده شود، در اصل این سرمایه داری نیست که زیر پرچم مناسبات دموکراتیک حاکم است، بلکه بر عکس، مناسبات دموکراتیک زیر لوای سرمایه داری قرار دارد.
رسانه ها خبرسازی و ارائه تصویر را بر اساس همین مدل اقتصادی و چون یک تجارت انجام می دهند.
از نظر چامسکی، اعتراضات علیه وال استریت در اصل اعتراضاتی است علیه موسسات مالی؛ بانک ها بزرگتر شدهاند، سود موسسات اقتصادی بیشتر شده است و از سوی دیگر نرخ بیکاری در حد رکود اقتصادی رسیده است؛ اعتراض این افراد به سیاست های مالی مثل مالیات و قواعد اداره شرکتهاست، که با ایجاد و تداوم یک پدیدهای برای برخی از مردم باعث شده است تا این چرخه باطل بیشتر و بیشتر ادامه یابد.
وی در تشریح انتقادات از اینکه پیشبینی کرده اند که هزینه انتخاباتی برای انتخابات سال دو هزار و دوازده آمریکا برای هر نامزد از یک میلیارد دلار فراتر خواهد رفت، گفت :
“این پول از کجا میآید، بسیاری از این پول از سوی موسسات مالی تامین میشود. در سال دو هزار و هشت میلادی پولی که باعث پیروزی باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری شد، بیشتر از سوی موسسات مالی تامین شد. انتظار میرود که این پول باز گردد و بازخواهد گشت.
از سالها پیش موقعیتها در سیستم پارلمانی از قبل خریداری میشد و بابت آن پول پرداخت میشود. اگر شما بخواهید رئیس کمیتهای در پارلمان یا کنگره و سنا شوید، باید پول پرداخت کنید، شما این پول را از کجا به دست میآورید و پرداخت میکنید؛ از یک جیب (همان موسسات مالی) بنابراین، این روش باعث افزایش نفوذ موسسات مالی شده است، در حالیکه این نفوذ در حال حاضر فراگیر شده است. در حال حاضر بسیار سخت شده تا بین مقامات انتخاب شده و تمرکز سازمان اقتصادی بر قدرت تمایز قائل شد."(چامسکی،۲۰۱۲)
۲-۴. نظریه «باز فئودالی شدن» و نقد بنیادین نظام سرمایه داری (با تاکید بر دیدگاه های یورگن هابرماس و ریچارد بی فریمن)
نظام سرمایهداری در آغاز راه، نظامی صنعتی، مبتنی بر تولید و حامل اندیشه دموکراسی به معنای حاکمیت اکثریت مردم بود. اما در حوزه اقتصاد با افزایش ارزش افزوده و انباشت سرمایه اولیه، پول نقش مهمی در سوداگری به دست آورد. از این پس روشهای کسب درآمد از پول با روشی غیر از تولید رواج یافت و اجاره، ربا و بهره نقش بیشتری یافت.
به این ترتیب سرمایهداری به سرمایهداری تجاری تبدیل شد. بانکها نقش بیشتری یافتند و پولدارها پولدارتر شدند و فقرا فقیرتر. بدین ترتیب نابرابری در جامعه به شدت تشدید شد.
ریچارد بی. فریمن استاد دانشگاه هاروارد و دانشگاه اقتصاد لندن در سخنرانی که در همین رابطه در تاریخ ۲ می ۲۰۱۲ در دفتر ملی تحقیقات اقتصادی دانشگاه اقتصاد لندن ایراد کرده است به این موضوع با رویکردی جدید پرداخته است. عنوان این سخنرانی از این قرار است:
“آیا فئودالیزم اقتصادی در راه است؟ «نابرابری، مناسبات پولی (مالی گرایی) و دموکراسی در اقتصاد جهانی»”
وی در این سخنرانی “تئوری باز فئودالی اقتصادی” را در قالب سه محور زیر تبیین می کند:
-
- تشدید نابرابری و مناسبات پولی (مالی گرایی) رو به رشد
-
- نظارت و کنترل سیاسی
-
- معاملات قماری(بی فریمن،۲۰۱۲)
بی. فریمن معتقد است که در خلال سالهای ۱۹۷۷ تا ۲۰۰۷ ضریب جینی به عنوان شاخص نابرابری افزایش چشمگیری یافت. ثروت یک درصد بالای جامعه افزایش تصاعدی یافت و به این ترتیب نظام سرمایهداری به نظام سرمایه سالاری یا به نوعی نظام استثماری تبدیل شد. این نظام استثماری در حقیقت و ذات خود همان نظام فئودالیزمِ پیشاسرمایهداری بود که اینک در قالبی توسعه یافته و مدرن بازتولید شده بود.
صاحبان سرمایه به تدریج سیاست و علم را نیز به کنترل خود درآورده و اولویتهای سیاست و علم را آنها تعیین میکردند و به این ترتیب پیوند قدرت و ثروت مستحکم تر شد. لذا امروز جامعه آمریکا به سمت نوعی فئودالیزم اقتصادی و مدل جدیدی از بهره کشی حرکت میکند که نتیجهی آن فروپاشی نظام اقتصاد سرمایهداری و تولید نظام بازفئودالی است(همان).
جنبش ضد والاستریت نیز حرکتی در این راستا ارزیابی میشود که در نهایت منجر به فروپاشی نظام سرمایهداری میشود. این جنبش، واکنشی خودجوش به سمت و سوی سرمایهداری جدید و ضدیت با نظام فئودالیزم نوین است. اما برای دستیابی به اهداف خود باید با کانونهای درهم تنیده ی قدرت- ثروت در آمریکا مبارزه کند و پیروز شود. در این مجال به تشریح این نظریه به عنوان چارچوب تئوریک این پایان نامه پرداخته می شود تا در پرتو فرایند بازگشت سرمایه داری به فئودالیزم، دلایل پیدایی جنبش وال استریت در آمریکا با نگاهی دقیق و علمی تبیین شود.
۲-۴-۱. تبیین مختصات نظام فئودالی
طبق دیدگاه کارل مارکس، فئودالیزم نظامی اجتماعی- اقتصادی است که در نتیجه فروپاشی جامعه بردهداری یا در نتیجه فروپاشی کمون اولیه به وجود آمده و بهرغم تنوع راههای رسیدن بدان، تقریباً در کلیه سرزمینهای جهان، البته در هر جا با ویژگیهای خاص خود وجود داشته است.
در اروپای غربی این نظام، از قرن ۵ تا قرون ۱۷ و ۱۸ و در روسیه و شرق اروپا از قرن ۹ میلادی تا نیمه دوم قرن ۱۹ را در بر میگیرد. نظام فئودالی، یکی از مهمترین ویژگیهای تمدن قرون وسطا بوده که ساختار اقتصادی و سیاسی این دوره را تشکیل داده است.
دولت فئودالی دولتی است که در آن زمین داری منشاء قدرت سیاسی است. فئودالها برای اداره زمین خود این زمینها را به قطعات کوچکتری تقسیم کرده و به افراد دیگری که به آنها “واسال یا پیرو” گفته میشد، میدادند تا واسال از طریق بهرهکشی از سرف (کشاورز،رعیت) به تولید بپردازد و مخارج خود، کشاورزان و ارباب را تأمین کند.
هر واسال در محدوده زمین خود از اختیارات کامل بر زمین و جمعیت برخوردار بود و لرد در اراضی او قدرتی نداشت.
علاوه بر لردها که زمین و واسالهای زیادی داشتند کلیسا و پادشاه نیز دارای زمین و واسالهایی بودند که در محدودهی خود از اختیارات کاملی برخوردار بودند و بر اساس عرف و قوانینی که به مرور بوجود آمده بود در حوزه هم دخالت نمیکردند.هر چند که معمولاً جنگهایی بین فئودالها بوجود می آمد.
این سلسله مراتب در شرایط اقتصادی- اجتماعی دوره فئودالی به عدم تمرکز و تقسیم قدرت دولت مرکزی منجر و باعث شد فئودالها در محدوده خود اختیار ضرب سکه، دریافت راهداریها، باج و بهره مالکانه را داشته باشند.
سرف (کشاورز،رعیت) در ازای کار بر روی زمینِ فئودال می بایست بهرهای را به فئودال بپردازد، بهرهای که سرف به ارباب خود میپرداخت بهره مالکانه (بهره فئودالی) نام داشت و به سه صورت کاری، جنسی و پولی رایج بود.