۲-۴ چه تعدادی از افراد ناتوانیهای یادگیری دارند؟……………………………………………………………………………………………….۱۹
۲-۵ انواع ناتوانیهای یادگیری…………………………………………………………………………………………………………………………….۲۱
۲-۶ نارساخوانی………………………………………………………………………………………………………………………………………………….۲۲
۲-۷ اختلال ریاضی……………………………………………………………………………………………………………………………………………..۲۵
۲-۸ نارسانویسی…………………………………………………………………………………………………………………………………………………۲۷
۲-۹ سبب شناسی………………………………………………………………………………………………………………………………………………..۲۸
۱۰-۲ سبکهای یادگیری……………………………………………………………………………………………………………………………………..۳۲
۲-۱۱ تسلط ربعهای مغزی………………………………………………………………………………………………………………………………….۳۹
فصل سوم: مواد و روش پژوهش
۳-۱- مقدمه…………………………………………………………………………………………………………………………………………………….۴۹
۳-۲- روش شناسی…………………………………………………………………………………………………………………………………………..۴۹
فصل چهارم: نتایج و یافتههای پژوهش
۱-۴- مقدمه………………………………………………………………………………………………………………………………………………………۵۳
۲-۴- یافته های جمعیت شناختی…………………………………………………………………………………………………………………………..۵۳
۳-۴- یافته های توصیفی……………………………………………………………………………………………………………………………………..۵۴
۴-۴- یافته های استنباطی…………………………………………………………………………………………………………………………….۵۵
فصل پنج: نتیجهگیری و بحث
فهرست منابع و مآخذ……………………………………………………………………………………………………………………………………۶۸
فهرست جدولها
شماره و عنوان جدول | صفحه |
جدول ۱ – ۱: جدول۱: نتایج میانگین، انحراف استاندارد مقایسه سبکهای یادگیری دانشآموزان با و بدون ناتوانی…………۵۳
جدول ۱ – ۲: نتایج تحلیل واریانس برای مقایسه زیر مؤلفه های سبکهای یادگیری، دانشآموزان با و بدون ناتوانی……….۵۴
جدول۱-۳ : نتایج حاصل از اثر مقایسه سبکهای یادگیری دانشآموزان با و بدون ناتوانی یادگیری……………………………….۵۴
جدول۱-۴: میانگین و انحراف استاندارد مقایسه ربعهای مغزی دانشآموزان با و بدون ناتوانی یادگیری…………………………..۵۵
جدول۱-۵: نتایج حاصل از آزمون مانوا مقایسه ربعهای مغزی دانشآموزان با و بدون ناتوانی یادگیری……………………………۵۶
جدول ۶: خلاصه مدل رگرسیون و مشخصه های آماری تسلط ربعهای مغزی بر دانشآموزان با و بدون ناتوانی یادگیری….۵۶
فصل اول:
کلیات پژوهش
مقدمه
به جرأت میتوان یادگیری را بنیادیترین فرایندی دانست که در نتیجه آن، موجودی ناتوان و درمانده درطی زمان و در تعامل و رشد جسمی، به فردی تحول یافته میرسد که توانایی های شناختی و قدرت اندیشه او حد و مرزی نمیشناسد. تنوع بسیار زیاد و گسترش زمانی یادگیری انسان که به وسعت طول عمر اوست باعث شده است علیرغم تفاوتهای زیادی که در یادگیری با هم دارند، برخی افراد در روند عادی یادگیری و آموزش دچار مشکل شوند. یک گروه از این افراد دانشآموزان مبتلا به ناتوانیهای یادگیری هستند. ناتوانی یادگیری[۱] نوعی اختلال عصبی است که یک یا چند فرایند روانی اصلی در یادگیری یا حرف زدن یا نوشتن را تحت تأثیر قرار می دهد. ناتوانی ممکن است خودش را در یک توانایی ناقص در شنیدن، اندیشیدن، حرف زدن، خواندن، نوشتن، هجی کردن یا محاسبات ریاضی بروز دهد (خدایاری، ۱۳۸۷). این دانشآموزان علیرغم داشتن هوش عادی قادر به تحصیل یا ادامه آن بدون بهرهگیری از آموزشهای ویژه نمیباشند (میلانیفر، ۱۳۸۴). بسیاری از نظریهپردازان یادگیری معتقدند که سبک یادگیری باید با سبک آموزش منطبق باشد تا حداکثر موفقیت در یادگیرندگان بدست آید (باستابل[۲]، ۲۰۰۶). علاوه بر سبکهای یادگیری عامل دیگری نیز در ترجیح شیوهی افراد برای پردازش اطلاعات و چگونگی درک آنها و جریان یادگیری تأثیر داشته باشد، سبک تفکر است، سبک تفکر یک رفتار عادتی و متمایز برای کسب دانش، مهارتها یا نگرشها از طریق مطالعه یا تجربه میباشد و یا به عنوان شیوهای است که فراگیران در یادگیری مطالب درسی خود به سایر شیوهها ترجیح میدهند (اسمیت[۳]، ۲۰۰۵؛ سیف، ۱۳۸۴). در این پژوهش به دنبال مقایسه تسلط ربعهای مغزی و سبکهای یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوانی یادگیری هستیم.
بیان مسأله
ناتوانیهای یادگیری را اولین بار ساموئل کرک در سال ۱۹۶۳، برای توصیف گروهی از کودکان که در تحول زبان، گفتار، خواندن مهارتهای ارتباطی دچار اختلال بودند پیشنهاد کرد و با این تعریف، کودکان معلول و از نظر حواس (مانند نابینایی و عقب ماندگی عمومی) را از کودکان ناتوان یادگیری گروه جدا کرد (مک شین و داکرال[۴]، ۱۳۸۰).
ناتوانیهای یادگیری این گونه هم تعریف شدهاند: اختلال در یک یا چند فرایند روانشناختی پایه که در فهم یا به کارگیری زبان، صحبت کردن و نوشتن دخالت دارند. این اختلال ممکن است خود را به صورت نقص در توانایی گوش کردن، فکر کردن، صحبت کردن، خواندن، نوشتن، هجی کردن یا عملیات ریاضی نشان دهد. این اصطلاح وضعیتهایی چون ضعفهای ادراکی، آسیب مغزی، نارساکنشی جزئی مغز، نارساخوانی و زبان پریشی تحولی را شامل میشود، ولی مشکلات یادگیری ناشی از ضعف بینایی، شنوایی، حرکتی، عقب ماندگی ذهنی، اختلال هیجانی یا شرایط نامساعد محیطی، فرهنگی و اقتصادی را در بر نمیگیرد (لرنر[۵]، ۱۹۹۲).
عوامل متعددی از جمله سبک یادگیری میتواند بر جریان یادگیری تأثیر داشته باشد، سبک یادگیری یک رفتار عادتی و متمایز برای کسب دانش، مهارتها یا نگرشها از طریق مطالعه یا تجربه میباشد و یا به عنوان شیوهای است که فراگیران در یادگیری مطالب درسی خود به سایر شیوهها ترجیح میدهند (اسمیت[۶]، ۲۰۰۵؛ سیف، ۱۳۸۴). دنیای کنونی چنان در حال پیشرفت و توسعه است که پژوهشگران و متخصصان آموزشی آن را بر آن داشته تا راههایی بیابند که به وسیله آن بتوانند سرعت یادگیری را با سرعت پیشرفت هم گام کنند. انسان از راه یادگیری رشد مییابد و به توانایی های خود فعلیت میبخشد. درعصر حاضر که عصر سرعت و توسعه است برای اینکه بتوان اطلاعات را بهتر آموزش داد و از صرف وقت و هزینه جلوگیری کرد نیازمندیم که در امر آموزش به نحوه یادگیری دانشآموزان توجه شود (خنک جان، ۱۳۸۱).
بسیاری از نظریهپردازان یادگیری معتقدند که سبک یادگیری باید با سبک آموزش منطبق باشد تا حداکثر موفقیت در یادگیرندگان بدست آید (باستابل[۷]، ۲۰۰۶). به اعتقاد کلب، در شیوهی تجربهی عینی، یادگیرنده بر احساسات خود متکی است و بیشتر از راه شهود یاد میگیرد و نسبت به امور انعطاف پذیری ندارد. افراد برخوردار از شیوهی مشاهدهی تأملی اطلاعات را از زوایای مختلف بررسی کرده، و از طریق ادراک یاد میگیرند. در شیوهی مفهوم سازی انتزاعی یادگیری از طریق تفکر منطقی صورت میگیرد و در شیوهی آزمایشگری فعال، فرد از طریق انجام دادن کارها موفق به کسب یادگیری میشود. از ترکیب دو به دوی این چهار شیوهی یادگیری چهار سبک یادگیری ایجاد میشود که عبارتند از سبک یادگیری واگرا[۸] (از ترکیب تجربهی عینی و مشاهدهی تأملی بدست میآید)، سبک یادگیری جذب کننده[۹] (از ترکیب مشاهدهی تآملی ومفهومسازی انتزاعی بدست میآید)، سبک یادگیری همگرا[۱۰] (از ترکیب مفهومسازی انتزاعی و آزمایشگری فعال بدست میآید)، و نهایتاً سبک یادگیری انطباق یابنده[۱۱] (از ترکیب آزمایشگری فعٌال و تجربهی عینی بدست میآید).
علاوه بر سبکهای یادگیری عامل دیگری نیز در ترجیح شیوهی افراد برای پردازش اطلاعات و چگونگی درک آنها و جریان یادگیری تأثیر داشته باشد، سبک تفکر است، سبک تفکر دیک رفتار عادتی و متمایز برای کسب دانش، مهارتها یا نگرشها از طریق مطالعه یا تجربه میباشد و یا به عنوان شیوهای است که فراگیران در یادگیری مطالب درسی خود به سایر شیوهها ترجیح میدهند (اسمیت[۱۲]، ۲۰۰۵؛ سیف، ۱۳۸۴).
راجر وُلکات اسپری و همکاران (۱۹۸۱)، موضوع تفاوتهای عملکردی دو نیمهی مغز را عنوان نمودند (اسپری[۱۳] و همکاران، ۱۹۶۴). در پی آنها پژوهشگران بسیاری از توانمندیهای متفاوت نیمکرهها در درک و پردازش اطلاعات خبر دادند (کاپلان، ۱۹۸۱؛ لوی، ۱۹۸۳؛ رستاک، ۱۹۸۴؛ کانی وکانی، ۱۹۹۰ و دین ورینولدز[۱۴]، ۱۹۹۷). تحقیقات نشان میدهند که هشت خصوصیت کلیدی تفکرشخصیتی مغزی وجود دارد که طرز تفکر و یادگیری ما را تحت تأثیر قرار میدهد .ما این قدرت و توانایی را داریم که قسمتی از مغزمان را که در شرایط خاصی نیاز داریم، روشن کنیم و به کار بگیریم. قسمتهایی از مغز ما بر قسمت های دیگر تسلط پیدا میکنند. مغز ما آنچنان انعطافپذیر است که هیچ محدودیت ذاتی ندارد. تمام این خصوصیات به مغز کامل تأکید میکنند که همۀ به آن دسترسی دارند اما قسمتهای خاصی از مغز بر قسمتهای دیگر در تمایلات فکری و یادگیری تسلط پیدا میکنند (کالج میفلینهگتون[۱۵]، ۲۰۰۸). ندهرمن از ترکیب تئوری نیمکره راست و چپ راجر اسپری، رابرت اُرنستین[۱۶] (۱۹۹۷)، هنری مینتزبرگ و میچائل گازانیکا[۱۷] (۱۹۹۸) با تئوری تثلیث مغز مک لین (مغز منطقی، مغز میانی و مغز اولیه) و ارتباطات فیزیکی بین نیمکره راست و چپ و رابطه بین قسمتهای سربرال و لیمبیک مغز استفاده کرد تا مدل چهار ربعی از مغز را ارائه دهد (ندهرمن، ۲۰۰۸). ندهرمان پدر تکنولوژی تسلط مغز با تحقیق و تجارب خود به این نتیجه رسید که مغز نه فقط از جنبه فیزیکی بلکه از جنبه عملکردی نیز تخصصی شده است. وی معتقد است که افراد از نیم کرههای مغز به یک شیوه و با فراوانی برابری استفاده نمیکنند. در واقع افرادی برای حل مسئله از حالت مسلط مغز خود استفاده میکنند؛ برای مثال فردی که مسئلهای را به صورت تحلیلی و یا با نگاه به آمار و ارقام حل میکند و آن را در داخل فرمول منطقی یا فرایندی متوالی قرار میدهد در حال استفاده از نیم کره چپ خود است؛ برعکس اگر فرد به دنبال الگوها و تصاویری باشد که تأثیرات حسی دربردارند و ادراکی شهودی از کل یک پدیده به دست میهند از نیم کره راست مغز خود استفاده میکند (به نقل از حائری زاده، ۱۳۸۰)، چرا که تناسب تدریس معلمان با سبک یادگیری دانشآموزان باعث تقویت انگیزه یادگیری و نیز پیشرفت تحصیلی میگردد (رسولی نژاد، ۱۳۸۵). ون واینن معتقد است که اگر معلمین روش پردازش اطلاعات فراگیران را بدانند و روشهای آموزش خود را متناسب با آن تغییر دهند، یادگیری فراگیران افزایش مییابد (ون واینن[۱۸]، ۱۹۹۷).
حجم عظیمی از تحقیقات نشان از آن دارد که یکی از دلایل عمدهی اُفت تحصیلی عدم همخوانی سبکهای یادگیری همچنین سبک تفکر ترجیحی یادگیرندگان با شیوه های تدریس و روش های ارائه محتوای آموزشی توسط یاد دهندگان و برنامهریزان آموزشی میباشد (انتویسل، ۱۹۸۱؛ هانت، ایگل و کیچن، ۲۰۰۴؛ فلدرواسپورلین، ۲۰۰۵ مور[۱۹]، ۲۰۰۷ ).
لذا ما در این پژوهش در صدد پاسخ به این سوال کلی مقایسه تسلط ربعهای مغزی و سبکهای یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوانی یادگیری هستیم.
سؤالات پژوهشی
سؤال اصلی: آیا بین تسلط ربعهای مغزی و سبکهای یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
سؤالات فرعی:
۱- آیا دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی A تفاوت دارند؟
۲- آیا دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی B تفاوت دارند؟
۳- آیا دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی C تفاوت دارند؟
۴- آیا دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی D تفاوت دارند؟
۵- آیا بین سبک همگرا یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟