وی زنی بود که بر اثر زهد و عبادت و شایستگیهای روحی درجهای پیدا کرد که فرشتهی وحی بر او ظاهر شد و وجودش زمینهی ظهور معجزهی الهی و حاملهی مسیح گشت؛ مسیحی که خود برتر از عالم جسم و دنیا بود.
از دید مولانا اعتماد مریم(س) به خداوند، نمونهی بارز وثوق به حق است و مائدههای آسمانی نتیجهی این وثوق است که از جانب خداوند به او میرسید.
از دیگر تعالیم عرفا اظهار نیاز و احتیاج به درگاه خداوند و خواستنی از روی اضطرار است. مولانا در بیان اینکه اگر بنده سراپا نیاز باشد و از سر اضطرار خدا را بخواند، حتماً نیازش برآورده میشود، ولو آنکه به ظاهر محال باشد، باز نمونهی کاملی دارد: مریم(س) که سراپا درد و نیاز و اضطرار بود و در برابر غوغاگرانی که او را به ناپاکی و بی حفاظی متهم می کردند، دفاعی نداشت. پس لطف الهی به مصداق «أمن یجیب المضطر اذا دعاه» (نمل آیهی ۶۲) نیاز و درد مریم را پاسخ گفت و طفل نوزاد در آغوش او لب به سخن گشود.
نگاه مولانا به حضرت مریم(س) ، تنها نگاه به زنی پارسا و ستایش پارسایی او نیست؛ بلکه در وجود وی انسان کاملی را نشان میدهد که تجسم فضائل و تبلور معنویتهای بسیار است و باید سرمشق همهی سالکان اعم از زن و مرد قرار گیرد.از منظر مولانا، لااقل بخشی از منزلت عیسی بدان است که مادری چون مریم(س) دارد:
«شیر جان زین مریمان خور چونکه زادهی ثانیی
تا چو عیـــــــسی فارغ آیی از بنین و از بنات»
(مولوی ، ۱۳۷۶،غ۳۸۶ :۱۸۵ )
ب)مادر یحیی، صاحب کرامت:
خاله مریم(س) ، مادر حضرت یحیی پیامبر (ع) نیز در زمرهی زنانی است که وجودشان شایستگی ظهور معجزهی الهی را پیدا کرده است. مولانا میگوید مادر یحیی چون با مریم روبرو میشد، جنین او در شکم، جنین مریم را در شکمش سجده میبرد.
این دو بانوی بزرگوار که مقام مادری آن هم مادری پیامبران را با خود دارند، هر دو در نظر مولانا از کرامت و فراست برخوردار بوده اند و به نیروی الهی از حقایق بزرگی که در درونشان تکوین یافته بود و جهان در انتظار تحولات اساسی آنان بود، آگاهی داشتند.
لازم به ذکر است که معجزات مربوط به مردان بیشتردر خارج از وجودشان رخ میدهد: طوفان نوح، ناقهی صالح، باد و قوم ثمود، شکافته شدن دریا برای موسی، خون شدن نیل برای فرعونیان، تسخیر باد و اجنه توسط سلیمان، گلستان گشتن آتش بر ابراهیم، زنده شدن مردگان به دست عیسی، شکافتهشدن ماه به اشاره حضرت رسول اکرم(ص) و به سخن آمدن سنگریزه در دست حضرتش؛ ولی دربارهی زنان ، معجزات الهی در وجود خود این زنان تحقق پیدا میکند، چنانکه در بارهی حضرت مریم و مادر یحیی پیش آمد.
ج)مادر موسی، مهبط وحی:
قرآن کریم، از نزول وحی الهی بر زن نیز خبر داده است: مولوی میگوید به مادر موسی وحی آمد که طفل را در آب انداز، امیدوار باش و شیون مکن که او را به تو باز خواهیم رساند.
مولوی داستان به آب انداختن موسی را با توجه به مهر و عاطفهی مادر و لرزیدن او بر جان فرزندش چنان زیبا و اثرگذار روایت کردهاست که بیان او با همان داستانهای فرعی که در کنارش آمده، الهام بخش شاعر بینظیر معاصر، پروین اعتصامی شده و او در منظومهی زیبای «لطف حق» با لطافت و رأفت زنانه خویش عاطفهی مادر موسی را با چیره دستی تمام تصویر کرده و به شعر درآورده است.
د)آسیه ، مشتاق هدایت فرعون:
آسیه همسر فرعون هدایت یافته بود و اشتیاقی داشت که فرعون را هم از گمراهی و هلاکت نجات دهد. چون موسی (ع) آیین حق را به فرعون عرضه سر از پا نشناخت ؛ اشکها ریخت، گرم شد، از جا برخاست و گفت: اگر این دعوت به گوش خورشید میرسید، در پی اجابت آن، سرنگون به زیر میآمد، تو چگونه آنرا نپذیرفته و جان بر آن نیفشاندهای ؟مولانا سخنان شوق انگیز آسیه را مفصل آورده است و میگوید قطره در هراس از فنا شدن به دست باد و خاک و تف خورشید است؛ اکنون این سعادت را یافته که دریا به تقاضای وی آمده است. اگر قطرهی خود را در کف دریا نهی، از تلف شدن ایمن میگردی و دریایی پر گهر مییابی. زنهار درنگ نکنی و این دعوت را که از دریای لطف الهی آمده است، بپذیری.
ه)بلقیس، صاحب عقل صد مرده:
مولانا در میان قصص قرآنی ، به ماجرای نامه نوشتن سلیمان به بلقیس و فراخواندن او به حق و حقیقت نیز پرداخته است:
«رحمت صد توبر آن بلقیس باد که خدایش عقل صد مَرده بداد»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۲،ب۱۶۰۵: ۷۵)
در بیت فوق، «صد» نشانهی کثرت است و معنای واقعی ندارد، لکن انتخاب مولانا که از نظر وزن عروضی شعر میتوانست «ده» به جای «صد» بیاورد، معنا دار و قابل توجه است.ستایش عقل بلقیس از آنجا ناشی میشود که در محدودهی حواس، گرفتار نماند و در هدهد، حقیقت فراسوی ظاهر را دریافت:
«چشم هدهد دید و جان عنقاش دید حس چو کفی دید و دل دریاش دید»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۲،ب۱۶۰۸: ۷۵)
و)زنان مصر، نماد عاشقان حق:
عشق حق و عقل باختن در جلوهی جمال حضرت حق را مولوی در داستان یوسف صورت میدهد:
«چون ببازی عقل درعشق صمد عشر امثالــت دهد یا هفتــصد
آن زنان چون عقل ها درباختند بررواق عشـــق یوسف تاختند
عقلشان یک دم ستد ساقی عمر سیر گشـــتند از خرد باقی عمر»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۵،ب۳۲۴۰: ۱۵۶)
مولانا در میانهی این تمثیل نمادین و تأویل جمال یوسف، عبارتی میگوید که بار معنایی متفاوتی دارد. وی مخاطب خام و بیذوق خود را که البته از ذوق عشق و جمال الهی بدور است، با خطاب «ای کم از زن» مورد عتاب قرار میدهد که:
«اصل صد یوسف جمال ذوالجلال ای کم از زن شو فدای آن جمال»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۵،ب۳۲۴۱: ۱۵۶)
ز)عایشه، شاهد باران غیب:
مولانا در میان زنان مشهور به قصهای دربارهی عایشه همسر پیامبر پرداخته است که صرفنظر از عدم صحت وقوع آن، امکان هویدا شدن حقایق غیبی را در چشم زن، از دیدگاه مولانا نشان میدهد. او میگوید روزی پیامبر(ص) برای تشییع یکی از اصحاب به گورستان رفت. هنگام بازگشت به خانه، عایشه از اینکه جامههای حضرت به علت بارش باران تر نشده اظهار تعجب کرد. پیامبر (ص) پرسید: امروز چه پوششی بر سر داشتی؟ عایشه جواب داد: ردای تو را خمار خود کرده بودم. پیامبر فرمود: به همین علت توانستهای باران غیب را ببینی؛ زیرا آن باران از جنس باران مادی نبود که جامهی مادی را تر کند؛ از ابری دیگر و از آسمانی دیگر بود که خداوند به علت ردایی که بر سر کرده بودی، آن را به چشم تو نمایاند.
ح)رابعه، باطل السحر ثروت:
رابعه از چهرههای مشهور عرفان اسلامی در دورهی زهد به شمار میرود. یکی از آموزههای عرفانی او ستیز با دنیا پرستی و مظاهر مادی زندگی است که دستمایهی نویسندگان کتب عرفانی در پرداختن حکایات و ماجراهای شورانگیز عارفانه شده است. مولانا هم به حکایات منقول دربارهی رابعه توجه داشته و دربارهی تلقی او از خطر جمع آوری درهم و دینار و انباشت ثروت، ماجرای نمادینی را آورده است. وی مینویسد: روزی خدمتکار رابعه دو درم آورد و به دستش داد. یک درم به دست راست گرفت و یک درم به دست چپ. وقت غذا خوردن گفتند بخور؛ گفت معاذالله! این درم جادوست و آن درم جادوست. من دو جادو را به همدیگر جمع نکنم که ایشان هر دو همنشین شوند، فتنه بیندیشند و تدبیر فراق ما کنند و میان روح و پیکر جدایی افکنند. ملاحظه میشود که این بانوی بزرگ چه اصل مهمی را با چه زبان سادهای برای تنبه انسانها بیان کرده است.
ط)لیلی ،نماد عشق:
از دیدگاه مولانا، بهترین کسی که میتواند نماد عشق و جمال الهی باشد،«لیلی» است ؛ او هم در « فیه ما فیه » و هم در « مثنوی» حکایت عیبجویان لیلی را نقل میکند که به مجنون گفتند زیباتر از لیلی در این شهر بسیار است و مجنون پاسخ داد: لیلی صورت نیست و من لیلی را به صورت دوست نمیدارم؛ او برای من همچون جامی است که از آن جام، شراب مینوشم. من عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است و از شراب آگاه نیستید.
«ابلهـــــان گفتنـد مجنـون را زجهل حسن لیلی نیست چندان، هست سهل
بهتـر از وی صـد هـــزاران دل ربـا هسـت همچـون مـاه انـدر شــهر مـا
گفت صورتکوزه است وحـسن می خـدایــم مـــــیدهـد از نقــش وی
کوزه میبیـــنی ولیـکن آن شـراب روی ننمایـد بــه چشـــم نـاصـواب»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۵،ب۳۲۹۴: ۱۵۹)
این تلقی عرفانی و معنوی از لیلی که سرآمد نوع زن در مقام معشوقه است، فارغ از تمایلات جسمانی و صرف نظر از جنسیت اوست؛ او با ویژگیهای دیگری، مظهر و نماد حق شده است. اصولاً در ادبیات فارسی تفاوت عمدهای میان نگرش شاعران عرفانی و غیر عرفانی به زن وجود دارد و نگرش مولانا از این نظر محل درنگ است. پاکتر از لیلی در میان شخصیتهای شعر عاشقانه وجود ندارد و جالبتر آن است که او از زیبایی وافر هم برخوردار نیست، درحالی که زیبایی معشوق در اشعار عاشقانه نقش بسزایی ایفا میکند.
لیلی نماد و تجلیگاه خداوند است؛ اما مولانا به مخاطبان خود توجه میدهد که این نمادپردازی نباید موجب دور شدن آنها از توحید گردد؛ زیرا نماد، اصالت و استقلالی از خود ندارد و مقصود اصلی در بهکار بردن نماد، مدلول نماد است. بهعبارت دیگر، معشوقان و از جمله لیلی پردهای برای نمایش حق هستند و نباید فراموش کرد که بنابر اصل وحدت عشق و عاشق و معشوق، هر چه هست، خداوند است و جز او در عالم وجود نیست.
«این کیست این؟ این کیست این؟ در حلقه ناگاه آمده
ایـن نـور اللهـــیسـت ایـن، از پیـش الله آمده
لیـلی زیبـا را نـگر، خوش طالب مجنـــــون شــده
پژوهش های انجام شده درباره :بررسی تحلیلی حقوق خصوصی زن در شعر و ادب فارسی- فایل ...