توضیحات:
منطق الطیر: سلیمان گفت: ای مردمان، ما را سخن مرغان در آموختند و ملک جهان و همه چیز ما را بدادند (نمل آیه ۱۶) و این از فضل پروردگار است. در اخبار آمده است که سلیمان روزی در مجلس نشسته بود و مرغان زبر سر وی پر درهم پیوسته و مانند چتر ایستاده بودند و هر کدام از مرغان بانگی میکرد و سلیمان به مردمان میگفت: که چه میگویند. (یا حقی، ۱۳۷۵: ۲۵۶)
نگین جم: سلیمان را انگشتری بود که نام بزرگ خدای تعالی (اسم اعظم) بر آن نبشته بود. و چهار نگین در آن تعبیه، دو تا آهنین و دو تا برنجین، با برنجین بر پریان و با آهنین بر دیوان و شیاطین حکم میراند و معجز سلیمان و ملک و جهانگیری وی در نگین همین انگشتری (خاتم) بود که از بهشت آورده بودند و ارمغان روضهی رضوان بود. (همان، ۲۵۳)
۲۳ - قلـعهی گلستان شـه، قلّـهی بوقبیـس دان
حصـن شمـاخیاش حرم، کعبه سرای تازه بیـن
واژگان: بوقبیس: نام کوهی در غرب و جوار مکّهی معظّمه. (غیاث)
معنی و مفهوم: قلعه و دژی که در اطراف باغ پادشاه سر برافراشته است در رفعت و استواری، همچون قلّهی کوه بوقبیس است. حرمسرای سلطان در شهر شماخی مانند حرم است و سرای او همچون کعبه باشکوه میباشد.
آرایههای ادبی: قلعهی گلستان شاه را به کوه بوقبیس مانند کرده و حرم او را در زیبایی به شهر شماخی و خانهی او را به کعبه مانند کرده است.
توضیحات :
بوقبیس: کوهی است در جانب شرقی مکّه و مشرف به آن، مقابل کوه قیقعان، این کوه را پیش از اسلام امین میگفتند و میپنداشتند که حجرالاسود هنگام طوفان، آن جا به امانت نهاده شده … این کوه به استواری و بزرگی مثل است. (فرهنگ لغات)
شماخی: شهری معروف در بلاد شروان در اطراف ارّان و صاحب آن شروان شاه و لقب آن دارالسلطنه بود. این شهر در دامنهی کوههای قفقاز قرار دارد و محصول عمدهاش شراب است و ظاهراً در دورهی اسلامی بنا شده است و تأسیس آن را به شماخ بن شجاع، حکمران شروان و معاصر هارون الرشید نسبت دادهاند و نام اوّلیهی آن شماخیّه بوده است. در دورهی شروان شاهان مدّتی پایتخت شروان بوده است. (دزفولیان، ۱۳۸۷: ۸۸۷)
۲۴ - رستـم کیقـباد فر، حیدر مصـطفی ظـفر
همره رخش و دلدلش، فتح و غزای راستین
واژگان: کیقباد: نخستین پادشاه کیانی که از اخلاف منوچهر بود و بعد از گرشاسب به پادشاهی رسید. (فرهنگ لغات) فر: شأن و شوکت، رفعت و شکوه. (برهان) رخش: رنگی است میانهی سیاه و بور، اسم اسب رستم را به این اعتبار رخش مینامیدند.(ناظم) توضیحات دلدل: ماده استری شهباء که از آن پیامبر اسلام بوده است. (دهخدا)توضیحات.
معنی و مفهوم: شاه در شجاعت و دلاوری همچون رستم است و شکوهی مانند فرّ کیقباد دارد. او در دلاوری مانند حضرت علی(ع) است که پیروزمندی پیامبر (ص) را دارد. اسب نیرومندش که همچون رخش (اسب رستم) و دلدل (اسب حضرت علی(ع))، میباشد پیوسته با فتح و پیروزی حقیقی همراه است.
آرایههای ادبی: ممدوح در داشتن فرّ ایزدی به کیقباد تشبیه شده است و در شجاعت و پیروزمندی به حضرت علی(ع) و حضرت محمد(ص). اسب او نیز در بزرگی و نیرومندی به رخش و دلدل مانند شده است. رخش با رستم ودلدل با حیدر تناسب ایجاد کرده است.
توضیحات:
کیقباد: نخستین پادشاه کیانی، که برخی او را پسر زاو (زاب) و برخی از خاندان نوذر دانسته اند. در اوستا بارها از کیقباد نام برده شده؛ امّا در روایات مذهبی زردتشتی پدر کیقباد مشخص نیست. مورّخین اسلامی با چند نسل، نژاد او را به منوچهر رسانیدهاند… در دینکرت هست که فر مدّتی به کیقباد تعلق داشت و در پرتو آن پادشاهی ایران رونق گرفت، بلعمی پنج و شاهنامه چهار پسر به او نسبت داده و مدّت سلطنت او را صد سال نوشتهاند. او مردی نیکو خصال بود که سلطنتش مایهی رفاه و سعادت خلق شد. (یاحقی، ۱۳۷۵: ۳۵۸)
فرّ (فرّه، خرّه، خوره): در اصطلاح اوستایی حقیقتی الهی و کیفیتی معنوی است که چون برای کسی حاصل شود او را به شکوه و جلال و مرحلهی تقدّس و عظمت معنوی میرساند و به عبارت دیگر، صاحب قدرت و نبوغ و خرّمی و سعادت میکند. در اوستا از دوگونه فر سخن رفته است؛ نخست فرّ ایرانی، که عبارت است از قدرت و شکوه و به ویژه نیروی فوق العاده و مزدا آفریدهای که ایران زمین را همواره در برابر دشمنان و غیر ایرانیان نگاهبانی میکند و دیگر فرّ کیانی (پادشاهی) که موجب پادشاهی و کامیابی سران کشور و شوکت و اقتدار آنان به شمار میرفت. (همان: ۳۱۸)
رخش: رخش اصلاً در فرهنگها به معنی سرخ و سپید به یکدیگر آمیخته و نیز قوس و قزح یا کمان رستم و نیز مطلق اسب آمده است. بور ابرش را هم به اعتبار این که رنگ سرخ و سپید درهم است رخش نامیدهاند. امّا رخش بالخصوص نام اسب شگفت آور رستم است که با یک آزمون دشوار از میان گلههای فراوان اسب، برگزیده شده است و عمری به درازای عمر خود رستم دارد و همراه با خود او به چاه غدر نابرادر، شغاد می افتد و با سوار خویش جان میدهد. (همان: ۲۱۰)
دُلدُل: دلدل نام ماده استری سپید مایل به سیاه (شهبا) که مُقَوقِس، حاکم اسکندریه یا به روایتی فروه بن عمروخُدامی به حضرت رسول اهدا کرد. در روایات شیعی آمده است که حضرت آن را با چند اسب دیگر و الاغ مخصوص خود به نام یعفور به امیرالمؤمنین علی- علیه السلام- بخشید که در جنگ ها بر آن سوار میشد. (همان: ۱۹۵)
بند سوم:
کلمات قافیه: نوای ، صفای، قفای و …
حروف اصلی قافیه: ا
حرف روی: ا
حروف الحاقی: ی
ردیف: نو زند
۲۵ - بر ره قـول کاسـهگـر، کـوس نـوای نو زنــد
بر سـر خوانـچهی طـرب، مـرغ صلای نـو زنـد
واژگان: کاسهگر: نام نوا و آهنگی از موسیقی. (فرهنگ لغات) خوانچه: سفرهی کوچک. (ناظم) صلا: آواز دادن برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن به کسی. (فرهنگ لغات)
معنی و مفهوم: طبل به تناسب، با پردهی کاسهگر نوایی نو سر داده است و جام شراب مرغ شکل نیز، بر بساط شادی و باده نوشی صلای تازهای در داده است و باده خوران را به صبوح دعوت میکند.
آرایههای ادبی: خوانچهی طرب اضافهی استعاری. مرغ استعاره از جام شراب .
۲۶ - مرغ قنینه چون زبـان، در دهن قــدح کـند
جـان قـدح بـه صـد زبـان، لاف صفـای نو زنـد
واژگان: لاف: سخن زیاده از حد و دعوی بی اصل. (آنندراج)
معنی و مفهوم: هنگامی که قنینهی مرغ سان، زبان در دهانهی قدح میگذارد و در دهانهی آن شراب میریزد، جان و دل قدح با صد زبان، لاف صفا و درخشندگی تازهای را که قنینه به او مبذول داشته میزند.
آرایههای ادبی: مرغ قنینه اضافهی تشبیهی. دهن قدح اضافهی تشبیهی. جان قدح اضافهی استعاری از نوع تشخیص.
۲۷ - طاس چو بحر بصره بین، جذر و مدش به جرعهای
سـاحـل خـاک را ز دُر، مـوج عطـای نـو زنــد
واژگان: طاس: ظرف شراب، پیاله، تشت. (منتهی الارب).
معنی و مفهوم: طاس به شط العرب میماند و با قطرهای افزون یا کم شدن دچار جذر و مد میشود.این دریای شراب طاس، از درون برای بخشش جرعهای برای خاک به سمت بیرون موج میزند.
آرایههای ادبی: طاس را به شط العرب مانند کرده است. موج عطا اضافهی تشبیهی است. بحر بصره، جذر و مد و ساحل با هم تناسب دارند. جذر به معنی نوعی از جام و قدح با طاس ایهام تناسب میسازد.
۲۸ - بزم چو هشـت باغ بین، باده چهار جوی دان
خـاصّـه که سـاز عاشقـان، حورلقـای نو زنـد
واژگان: حور لقا: حور چهره، حور دیدار. (فرهنگ لغات) چهارجوی: چهار جوی بهشت مقصود است که جوی آب، شیر، شراب و عسل است. (آنندراج)
معنی و مفهوم: مجلس بزم به هشت باغ بهشت میماند و بادهای که در آن به گردش افتاده، همانند چهار جوی بهشت، گوارا و دلنشین است. شباهت این بزم به بهشت مخصوصاً زمانی افزون میشود که خنیاگری حور سرشت و زیبارو برای عاشقان ساز مینوازد.
آرایههای ادبی: بزم شراب به هشت بهشت و باده با تشبیه مجمل به چهار جوی بهشت مانند شده است. حور لقا استعاره از مطرب و رامشگر میباشد. هشت باغ، چهار جوی و حور با هم تناسب دارند . بیت تلمیح به آیهی ۱۵ سورهی محمد(ص) دارد: «… فیها اَنهارٌ مِن ماءٍ غَیرِ آسِنٍ وَ اَنهارٌ مِن لَبَنٍ لَم یَتَغَیَّرَ طَعمُهُ وَ اَنهارٌ مِن خَمرٍ لَذَّهٍ لِلشارِبینَ وَ اَنهارٌ مِن عَسَلٍ مُصَفیً…»
توضیحات:
هشت باغ: هشت باب و هشت باغ بهشت که به ترتیب عبارتند از: ۱- خلد ۲- دارالسّلام ۳- دارالقرار ۴- جنت عدن ۵- جنت المأوی ۶- جنت نعیم ۷- علیین ۸- فردوس. (فرهنگ لغات)
۲۹ - سنگ به لشـکر افکند، منهی عقـل و آخـرش
قــاضـی لشـکر مغـان، حــدّ جفـای نـو زنـد
واژگان: منهی: خبررسان، خبرگزار. (معین) مغان: طایفهای از پارسیان که پیرو زرتشت هستند، باده فروشان. (آنندراج) حد زدن: اصطلاح شرعی، سیاست و مجازات در برابر ارتکاب جرم است. (فرهنگ لغات)
دانلود فایل ها با موضوع شرح مشکلات دیوان خاقانی هفت ترکیب بند بلند شرح نشده- فایل ...